مدیریت امور پردیس های استان گلستان

دلنوشته ای به مناسبت سوم خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر و روز مقاومت، پیروزی و ایثار

دروازه ای در آسمان

واحد خبر پردیس آیت ا... خامنه ای گرگان: خرمشهر دروازه ای در زمین دارد و دروازه ای دیگر در آسمان. آن روزها زمین و آسمان به هم پیوسته بود و مردترین مردان از همین خاک بال در آسمان ها می گشودند. زمین عرصه ظهور یک حقیقت آسمانی است و جنگ بر پا شده بود تا آن حقیقت ظهور یابد...

دروازه ای در آسمان

خرمشهر دروازه‌ای در زمین دارد و دروازه‌ای دیگر در آسمان. آن روزها زمین و آسمان به هم پیوسته بود و مردترین مردان از همین خاک بال در آسمان‌ها می‌گشودند. زمین عرصه‌ ظهور یک حقیقت آسمانی است و جنگ بر پا شده بود تا آن حقیقت ظهور یابد...

روح شهر

آیا نام خرمشهر به همین خانه‌ها و خیابان‌ها و کوچه‌ها و نخلستان‌هایی اطلاق می‌شود که در آتش کینه‌ متجاوزان می‌سوزند؟ و یا نام خرمشهر شایسته‌ آن خطه‌ای است که جوانانش مبعوث شدند تا حقیقت متعالی وجود انسان را ظاهر کنند؟ باد در جسم شهر می‌وزید و بر آتش کینه‌ متجاوزان دامن می‌زد؛ اما روح شهر، ققنوس‌وار از میان خاکستر نخل‌های نیم‌سوخته و خانه‌های ویران و کوچه‌های ناامن سر بر می‌آورد و زندگی می‌یافت.
سوخته‌دلی و سوخته‌جانی را جز از بازار پرآتش عشق نمی‌توان خرید؛ چرا که جز پروانگان بی‌پروای عشق، کسی جرأت بال سپردن به شعله‌ این شمع را ندارد. 
یک روز آتش جنگ ناگاه جسم شهر را در خود گرفت. آن روزها گذشت؛ اما این آتش که چنگ در جسم ما افکنده، جز با مرگ خاموشی نمی‌گیرد. رسول و بهنام سیزده‌ساله اکنون به سرچشمه جاودانگی رسیده‌اند. آنان خوب دریافتند در جایی که هیچ چیز جز لمحه‌ای کوتاه نمی‌پاید، برای جاودان ماندن چه باید کرد. سخن عشق نه فقط پیر و جوان نمی‌شناسد، بل جوانان که نسبت به ملکوت جدید العهدند و هنوز به اعماق این چاه فرو نیفتاده‌اند و ثقل خاک زمین‌گیرشان نکرده است، گوش و چشمی گشوده‌تر دارند.

خرمشهر، عاشق بی‌قرار

خرمشهر شقایقی خون‌رنگ است که داغ جنگ بر سینه دارد... داغ شهادت. ویرانه‌های شهر را قفسی درهم‌شکسته بدان که راه به آزادی پرندگانِ روح گشوده است تا بال در فضای شهر آسمانی خرمشهر باز کنند. زندگی زیباست؛ اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست؛ اما پرنده عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند. و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند تا در مقتل کربلای عشق آسان‌تر بریده شوند؟ و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟ و مگر نه آنکه خانه‌ تن راه فرسودگی می‌پیماید تا خانه‌ روح آباد شود؟ و مگر این عاشق بی‌قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کره‌ زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده‌اند؟ و مگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم هایی فربه و تن‌پرور برمی‌آید؟ پس اگر مقصد را نه اینجا، در زیر این سقفهای دلتنگ و در پس این پنجره‌های کوچک که به کوچه‌هایی بن‌بست باز می‌شوند نمی‌توان جست، بهتر آنکه پرنده‌ روح دل در قفس نبندد. پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر. پرستویی که مقصد را در کوچ می‌بیند، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد.

شهری در آسمان

صدای نواختن سنج و دمام روی تصاویری از جنگ چهل و پنج روزه خرمشهر به گوش‌ ‌‌‌می‌رسد. جنگ اگرچه ادامه‌ حیات معمول را برید، اما از منظری دیگر، دروازه‌ای به بهشت خاصان اولیای خویش بر ما گشود. تو گویی نبض دلیری و مرگ‌آگاهی است که در سنج و دمام می‌تپد.

‌روی تابلوی ورودی شهر نوشته است: «کوچه‌های این شهر به خون شهدا آغشته است،‌ ‌‌‌‌با وضو وارد شوید.»

‌رزم‌آوران از این منظر آسمانی به جنگ می‌نگریستند: «در هر وجب از این خاک شهیدی به معراج رفته است؛ با وضو وارد شوید.

شنوندگان عزیز توجه فرمایید

خرمشهر، شهر خون آزاد شد